شنا رفتن من
یک روز پدرم دستم را گرفت و من رو به کلاس شنا برد من می ترسیدم توی اب برم هرچی پدرم اصرار کرد من قبول نکردم که
نکردم پدرم غصه دار شد وباهم به خانه برگشتیم