به نام خدا
روزی روزگاری مردی با زنش صحیح و سالم زندگی می کردند روزی از روز ها زن بیمار شد و مجبور شد به بیمارستان برود دکتر زن را ویضیت کرد و گفت متسفانه زن شما به معرض سرطان گرفتار شده و باید تهت مراقبت باشد روز ها گذشت و زن بهتر نشد بلکه بد تر هم شد دکتر گفت ما باید شروع مرحات شیمی درمانی را اغاز کنیم مرد گفت باشه ولی متسفانه زن در گذشت و مرد تنها شد مرد افسرده شده بود و هیچ پولی هم نداشت تا که دست به دزدی زد اولین کاری که کرد یه پلیس را در جایی تاریک کشت تا اصلحه اش را بردارد و بعد به خانی ای رفت تا دزدی کند از شانس او کسی خانه نبود و راحت وسایل را برداشت وقتی خواست برود مردی با اصلحه وارد شد هردو سر اصلحه هایشان صدا خفه کن داشت دزد ان مرد را نشانه رفت ولی تیر به دیوار برخورد کرد وقتی مرد فهمید پشت میز قایم شد و شروع به تیر اندازی تیر مرد تمام شد دزد سر مرد را نشانه رفت ان را زد و مرد کشته شداو از در بیران امد دید پنج تا ماشین پلیس دم در هستند او سری داخل خانه شد و از پنجرا فرار کرد یک پلیس وقتی دزد از خانه بیرون امد ان را دید و به دنبالش راه افتاد ولی نتوانست بگیردش داشت در خیابان راه میرفت که پلیسل ان را دید و به پایش تیر زد ولی مرد متوقف نشد و به دست پلیس تیر زد تفنگ از دست پلیس افتاد و بعد به سینه پلیس تیر زد و پلیس بر روی زمین افتاد و دزد فرار کرد روزی احساس کرد نیاز به ماشین دارد پس دست به کار شد وبا اصلحه وارد ماشینی شد و صاحب ماشین را بیرون کرد پلیس ها به دنبال او راه ا افتادن که یک پلیس به لاستیک ان مرد تیر زد و ماشین در هوا غلت زد و مرد کشته شد ولی پلیس ها نتوانستند دلیل دزدی کردن و کشتن ادم هارا پیدا کنند.
سلام به تمام دنبال کننده گان وبلاگ اسم من علیرضا هستش ولی کنار اسم نوشته علیرضا و محمد امین محمد امین را خط بزنید ممنون
الکی به تو شک کرده بودم. مرا می بخشی.
علی در جواب گفت من تو را نمی بخشم و رفت رضا ناراحت شد و تصمیم گرفت هر کاری که شده برای علی انجام دهد تا علی او را ببخشد
مثالا: خوراکی خوب به او داد ولی علی ان را پرت کرد- به خانهعلی رفت تا با ان به پارک برود ولی علی قبول نکرد-و... علی اعصابش خورد شد
در ادامه با ما باشید ...
جامدادی علی را پیدا کرد ان را زیر و رو کرد و وقتی دید که مدادش نیست خیلی ناراحت شد ود در ان لحضه علی وارد کلاس شد دید کیفش زیر و رو شده و رضا هم دارد گریه میکند علی جامدایی اش را از رضا گرفت و او را هول داد و بهش گفت: چرا کیف منو زیر و رو کردی بعد کیفش را مرتب کرد. رضا از او عذر خواهی کرد و گفت: من را ببخش من بیخودی به تو شک کردم و ...
در ادامه با ما باشید ...
ان دعوا شوخی شوخی جدی شد دعوای ان دوتا به یقه گیری کتک کاری کشیده بود تا که یک روز یکیاز انها با یک مشت محکم چشم ان دیگری رو کبود و سیاه کرد فردا ان روز پسری که کبود شده بود با کیلید خود به جون ان دیگری افتاد کیلید را دراورد و به سر و دل ان دیگری زد.
پسری که مدادش گمشده بود علی نام داشت و ان دیگری رضا. علی کیفش را گذاشت در کلاس و رفت و به بازی خود رسید ولی رضا کیف علی را برداشت و ان را زیرورو کرد بعد از کلی گشت زدن در کیف علی...
در ادامه با ما همراه باشید
پسر کوچک بود در تولد ان پسر مادر بزرگش به ان یک مداد داد ان مداد سرش عکس ان پسر بود و پایینش نوشته بود i love you با خط زیبا و ان پسر در یک دفتر این خواطره را ثبت کرد تا همیشه در یادش بماند و ان خواطره را هم با همین مدادی که گمشده بود نوشته بود این ماجرا نزدیک به یک هفته تول کشید اما بعد از کلی مذاکره بین این دو نفر با کمک یک دوست به نام علی عادلی ...
30
با ما همراه باشید
با تلاش دوباره ولی سخت تر با هم دوست شدند ولی نمیدانید که چه اتفاقی افتاد یک تهمت جدید تهمت این بود:تو مداد من را دزدیدی من خیلی ان را دوست داشتم ومی دونم العان دارید با خودتان چه فکری می کنید فکر میکنید که چرا بخواطر یک مداد با هم قهر کردن العان بهتون می گم چند سال پیش وقتی ان پسر کوچک بود...
در ادامه با ما همراه باشید